اگر از چیزی عصبانی هستید، انرژی منفی شما به کسی آسیب خواهد رساند که عصبانیت تان را بسوی او معطوف می دارید.
آه، خدای من، دوباره در مورد سگها با شما حرف میزنم، چون در این اعتکاف باید از سگهایم مراقبت میکردم. به دو تا از آنها به خاطر برخی از حملات نیروی منفی صدمه رسید و آنها بیماری شدند. آنها از من محافظت کردند؛ از اینرو به مشکل دچار شدند. نمیخواستم که آنها چنین کنند، اما همیشه چنین کرده اند. از اینرو باید یک حلقه حفاظتی در اطراف آنها میگذاشتم. اما دیگر دیر شده بود، اما حالا خوب هستند. فقط موضوع این است که در قلبم خیلی احساس رنج میکنم. در اعتکاف ها نباید اصلاً سگ یا انسانی باشد. نباید کسی را ببینم. حتی کسانی که یکی دو بار در روز غذا می آورند، فقط آن را در بیرون دروازه میگذارند و بعد من میروم و هر وقت آماده باشم، آنرا بر میدارم. معمولاً فقط یک وعده میخورم؛ همین کافی است. و اصلاً هم میل به خوردن ندارم. اما من هم بیمار شدم. چیز جدی ای نبود، نگران نشوید. چیز جدی ای نبودی، یک مشکل جزئی بود. اما اگر امروز شما را به طور اتفاقی ببینم، یک بیماری جزئی دیگر می گیرم. نه اینکه اهمیت بدهم یا برایم مهم باشد، فقط دیگر نمیتوانم به کارم برسم. من آماده بودم و به افراد گفتم که شیهو را برایم آماده کنند تا بیایم و شما را ببینم. در حال حاضر نمیتوانم به (آشرام) "سرزمین جدید" بروم. نمیتوانم توضیح دهم. حالا نمیتوانم برایتان توضیح دهم. خیلی چیزها هستند که نمیتوانم برایتان توضیح دهم یا بگویم. حتی وقتی در مورد صلح به شما گفتم، اینکه روی صلح مدیتیشن میکنم. فقط همین را گفتم و بعد از آن زندگی ام دیگر صلح آمیز نبود؛ دردسرها و مشکلات زیادی ایجاد شد، موانع زیادی ایجاد شد. و بیماری آمد و در صلح تأخیر ایجاد شد.
اما خیلی سخت میشود از اینها اجتناب کرد. ما سوپریم مستر تلویزیون را داریم که گاهی آن را "اس ام تی وی" می نامم. اما اگر آن را "اس ام تی وی" بنامیم، با یک کانال دیگر با نام "اس ام تی وی" اشتباه گرفته میشود. یک "اس ام تی وی" دیگر در جهان هست. در یک کشور کوچک، در وسط ایتالیا. در سان مارینو. تلویزیون سان مارینو. یادم هست، آنها خود را "اس ام تی وی" مینامند. درسته؟ کسی از ایتالیا، اروپا، اینجا هست؟ آنجا یک کشور کوچک است که "سان مارینو" نام دارد و تقریبا توسط جهان نادیده گرفته شده است، اما وجود دارد. آنجا محل زیبایی است. آنها تلویزیونی به نام "اس ام تی وی" دارند. ما به تلویزیون مان "سوپریم مستر تلویزیون" میگوئیم.
پس ما سوپریم مستر تلویزیون داریم، ما کارکنان (تیمی) داریم که من گاهی با آنها صحبت میکنم برای مقداری... فقط برای اینکه ارتباطی باشد و همچنین سؤالاتی که در ذهن شان هست یا میخواهند از من بپرسند. همچنین گاهی با شما دیدار دارم یا با شما گردهمایی دارم، با شما اعتکاف دارم، بعد به طور طبیعی و خودانگیز یک چیزی میگویم. قبل از اینکه بتوانم در مورد آن فکر کنم، یک چیزی میگویم که به خاطر ذهن های مشتاق و آرزومند شما. شما میخواهید بدانید که چه میدانم. میخواهید بدانید که ما برای سیاره، چه پیشرفت هایی انجام داده ایم. میخواهید بدانید که روند صلح چطور پیش میرود. اینکه چه انجام داده ام، یا چه انجام میدهم یا چه انجام خواهم داد؟ یا چه میکردم، حالا چه کار میکنم و چه کار خواهم کرد و غیره. و شما سؤال می پرسید و یا حتی سؤال نمی پرسید، بعد من ناگهان یک چیزی میگویم قبل از اینکه بتوانم آن را کنترل کنم، با اینکه میدانم که نباید اصلاً چیزی به شما بگویم. حتی بهشت های والاتر به من هشدار دادند، "خدایان ایهوس کو" به من هشدار دادند که در مورد چیزی صحبت نکنم؛ وگرنه آرامش نخواهم داشت. حتی اگر در دنیا صلح باشد، من شخصاً در زندگی ام در صلح نخواهم بود. این را میدانستم. من به خاطر اینکه صحبت کردم، این عقوبت نداشتن صلح را تجربه کرده ام، به خاطر چندین راز یا رازهای زیادی که برای شما و برای جهان افشا کردم، چون هر چه برای شما بگویم، مخفی نمی ماند. بله، در تلویزیون پخش میشود تا همه از آن بهره ببرند. خب، من اهمیت نمیدهم. فقط اینکه گاهی باید از باهم بودن مان بگذریم، چون وضعیت نا آرام من برای مدتی ادامه دارد.
و من خوش شانس هستم که هنوز زنده ام زیرا نیروی منفی، دام های زیادی را برایم در مکانهای مختلف گذاشته بود تا به دام های کُشنده بیافتم. و من گاهی، حتی ناآگاهانه به آنجا می رفتم ولی آن به نوعی، تغییر جهت داد و از من دور شد. این چیزی بود که بهشت ها به من گفتند، بهشتهای والاتر به من گفتند، خدایان "ایهوس کو" به من گفتند که "آن تغییر جهت داد و از شما دور شد." "آن تغییر جهت داد و از شما دور شد." حداقل دو بار اینطور شد. اما حالا من اجتناب میکنم. قبل از رفتن، بررسی میکنم. به همین خاطر نتوانستم امروز شما را ببینم. موانعی در راه بود. خب؟ (بله.) حداقل اینطور اینجا هستم و ما این فرصت را داریم تا قدری همدیگر را ببینیم. درسته؟ (بله.) حتی اگر نبینیم، همیشه با هم هستیم؛ شما میدانید. شما میدانید که اگر بیدار باشید، میتوانید در خانه تان مرا ببینید. مرا ببخشید. گاهی من می آیم، اما شما خواب آلود هستید. آنجا نیستید تا به من سلام بدهید و وقتی بیدار میشوید، می گوئید: "استاد، شما هرگز به خانه ام نمی آئید." من همیشه آنجا هستم. گاهی شما زیادی مشغول چیزهای دیگر هستید و شاید به چیزهای دیگر باور دارید و مرا فراموش میکنید، از اینرو باید در گوشه ای منتظر بمانم تا اینکه دعوت شوم. نمیتوانم بدون دعوت بیایم. ما باید مؤدب باشیم، نه؟ بسیار خب، مهم نیست. شما میدانید که من همیشه برای شما هستم، با شما هستم و دوست تان دارم.
خوشحالم که میتوانیم حتی با هم صحبت کنیم. میدانید، در قدیم، نمیتوانستیم چنین کنیم. حتی چند دهه قبل، کسی از این چیزها نشنیده بود و نمیتوانست تصورش را بکند! حالا به اینجا رسیدیم، من اینجا نشستم و شما آنجا و میتوانیم همدیگر را ببینیم. انگار که شما در مقابل من نشسته اید و من در مقابل شما. نمیدانم تصویر من برای شما در آنجا خیلی واضح است یا نه، اما تصویر شما بسیار واضح است. واضح است؟ (بله!) عالی است. میتوانم رنگ موهایتان را و رنگ چشم هایتان را ببینم و بینی تان را و گوش هایتان را. میتوانم ببینم که یک راهب آنجاست. راهب کره ای؟ (بله.) سلام. (سلام.) هنوز ماندید یا جدید هستید؟ (بله.) ماندید؟ ( در تیم کار هستم. ) در تیم کار! وای! (بله. یک ماه و نیم است.) وای! چه کاری انجام میدهید؟ ( نقاشی میکنم. ) نقاشی. (بله.) خب، متشکرم. ( و سیمان کاری و بتون ریزی.) متشکرم، متشکرم. متشکرم. متشکرم. راهب ها در کره کار میکنند؟ راهب های من کار میکنند. راهب های من کار میکنند و سعی میکنند مستقل باشند و به جهان کمک کنند. حتی در رستوران وگان، کار آشپزی انجام میدهند.
اما صلح برای همگان فرا میرسد. دیدید که دوباره نتوانستم زبان ام را نگه دارم. من غیبگو یا چنین چیزی نیستم، فقط حس میکنم که به آن سمت در حرکت است. چنین حسی دارید؟ (بله!) درسته؟ شما هم چنین حسی دارید؟ همچنین به خاطر اینکه بهشت، "بهشت های والا"، "ایهوس کو" به من گفتند. بهشت های والای دیگر، همیشه نمیتوانند با من در ارتباط باشند، اما "خدایان ایهوس کو" میتوانند، چون در مرز "جهان سایه" هستند و میتوانند به طریقی به من کمک کنند. البته همیشه اینطور نیست. من باید پیامد هر آنچه که برای جهان انجام میدهم را متحمل شوم. پس انجام کار نیک به این معنا نیست که پیامد بدی در ازای آن شامل تان نمیشود. به کاری که میکنید، بستگی دارد، به اینکه چه کسی هستید، بستگی دارد. اگر فقط شاگرد باشید، مشکلی ندارید. اگر استاد باشید، مشکل دارید. باید به خاطر شاگردان، برای هر کسی که به او کمک میکنید، بها پرداخت کنید. اگر هم برای جهان باشد، مقدار پیامدها و کارما بزرگتر میشود.
من در تنهایی ام گریه میکردم، یا در حین اعتکاف یا وقتی کار میکردم، به خاطر دیدن رنج حیوانات یا وقتی که باید متن برنامه های زیادی را برای سوپریم مستر تلویزیون تصحیح میکردم. باید آنها را ویرایش کنم و یا گاهی کلیپ های ویدئویی را ویرایش کنم، اگر که مناسب نباشند، یا در آنها تردیدی باشد، به آنها باید بگویم آن مطلب را راستی آزمایی کنند. با اینکه در حین اعتکاف متن برنامه ها را نمی خواندم، اما باید قبل از اعتکاف میخواندم و نیز بعد از آن، باید دوباره آن چیزها را تصحیح میکردم. شاید به اندازه وقتی که روزانه این کار را میکنم، خوب نباشند، اما از هیچی بهتر است. همچنین من به آنها آموزش دادم و کم و بیش می دانند و میتوانند برای چند روز یا چند مدت که من در دسترس نیستم، کارها را انجام دهند. اما با این وجود، حتی (در حین) اعتکاف، گاهی با آنها تماس می گیرم، چون گاهی چشمم به چیزی روی صفحه تلویزیون، سوپریم مستر تلویزیون می افتد که صحیح نیست. از اینرو همچنان باید با آنها تماس بگیرم و خلاصه صحبت کنم، چون نمیدانم که چطور ایمیل بفرستم. در اعتکاف از آن چیزها استفاده نمیکنم. اما گاهی میتوانم از تلفن استفاده کنم. چون وقتی در اعتکاف هستم، گاهی در جاهای دورافتاده، گوشی ام کار نمیکند. از اینرو باید به بیرون و به جایی بروم که حداقل کمی سیگنال موجود باشد. بعد شاید با یک گوشی قدیمی بتوانم پیامک هایی بدهم. هنوز نمیدانم با گوشی جدید چطور پیامک ارسال کنم. میدانستم و بعد فراموش کردم. باید دوباره یاد بگیرم، اما هرگز وقت ندارم. همه چیز را باید مدام به بعد موکول کنم، تا اینکه به خاطر جهان، دیگر نتوانم آن را به تعویق بندازم. جهان در اولویت است. من باید به خیلی چیزها رسیدگی کنم. از اینرو همیشه وقت ندارم که چیزهای زیادی یاد بگیرم. اما چنین خواهم کرد، چون کارها راحت تر میشود.
نمی گذارم که افراد زیادی شماره تلفن مرا داشته باشند. هیچکس از آنها شماره تلفن مرا ندارد. وقتی شما پیامک میدهید، دیگران باید شماره شما را داشته باشند. شاید باید به طریقی شیوه انجام این را یاد بگیرم. بعد میتوانم حداقل به یک نفر پیامک بفرستم. اما حتی وقت نداشتم که به همه این چیزها رسیدگی کنم. تصور کنید؟ تصور کنید. فکر میکردم که در این اعتکاف میتوانم چنین کنم و وقت بیشتری دارم، اما بعد سگها بیمار شدند، هر دوی آنها. و مشکل یکی از آنها کمی جدی است. "گود لاو"، خیلی بزرگ است و من باید از او مراقبت کنم. و وقتی میخواهیم سربالایی برویم، باید با ماشین گلف او را ببریم، چون اگر اجازه ندهم که بالا بیاید، شاید کندتر خوب شود. از اینرو او هر روز مرا می بیند. میتوانم به شیوه های مختلف درمانش کنم. اما آن هم سبب میشود در اعتکاف ام مانع ایجاد شود و همچنین در عوض مشکلاتی نصیب ام میشود. و سگهای دیگر هم همینطور. یک سگ، سگ دیگر را گاز گرفت. چندان جدی نبود ولی هنوز هم باید روح و روان او را تسلی میدادم، تا سلامت روانی و عاطفی داشته باشد. بعد از سگ پرسیدم: "چرا چنین کردی؟" او گفت: "نمیخواستم." او دقیقاً چنین چیزی را گفت، "نمیخواستم، اما نیروی منفی مجبورم کرد." این نیرو از سمت یکی از افراد بود. نمیخواهم در اینجا به نام او اشاره کنم؛ یکی از شاگردان من بود. اما او را سرزنش نمیکنم. فقط اگر شما از چیزی عصبانی باشید، انرژی منفی شما به کسی آسیب می زند که خشم تان نسبت به اوست. سگهای من قوی هستند، اما باید آن را متقبل میشدند. و من خیلی، خیلی متأسف هستم.