جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید
«خیلی، خیلی، خیلی، خیلی، خیلی وقت پیش – در دورترین زمانی که میتوانید تصور کنید، پیرمردی بود که بسیار تنها بود و همچنین وضع مالی خوبی نداشت؛ زیر خط فقر بود. یک روز کل لباسش را جست و جو کرد، همۀ جیب ها را تا که بتواند پولی پیدا کند، بالاخره یک سکه کم ارزش در جیبش پیدا کرد. و از خودش پرسید: 'من فقط یک سکه کم ارزش مثل این دارم. با این چکار می توانم بکنم؟' آنوقت بعد از اندکی تفکر، به بازار رفت تا همه چیزهایی که در آن بازار چیده شده بودند را ببیند.