سوپریم مستر تلویزیون کانالی است که جهان را متبرک می کند و به مردم آموزش میدهد. دو روش وجود دارد: یک روش صحبت کردن و نشان دادن است؛ روش دیگر بی سر و صدا و سکوت درونی است. و آنها غذای گیاهی (وگان) میخورند. آنها کارهای نیک انجام میدهند، آنها مدیتیشن می کنند؛ آنها هم برای سوپریم مستر تلویزیون کار می کنند. آنها هم بخش نامرئی را انجام میدهند و هم بخش مرئی را انجام می دهند.
امروز چند گام، چند گام بزرگ به سمت "جهان وگان" را جشن می گیریم. به طور ۱۰۰% نیست، همه گام ها هم نیست، اما چند گام بلند است. همین هم خیلی خوب است، نه؟ خوشحال نیستید؟ (بله.) خب. فقط بین من و شما، میخواستم این را به سوپریم مستر تلویزیون بگویم، اما بعد شما نمیتوانستید آنرا بشنوید. میخواهید بدانید؟ (بله.) شما هنوز نمیدانید که چی هست. خب. این را در اینجا نوشتم فقط برای سوپریم مستر تلویزیون، اما اشکالی ندارد، به شما میگویم. اگر جهان وگان شود، از نظر نتایج حاصله از همه گام هایی که تاکنون برداشته ایم، در مقیاس ۱۰۰%، ۶۲% به خاطر تلاش های سوپریم مستر تلویزیون بوده است. و ۹% آن هم به خاطر تلاشهای شما، همه شاگردان.
شما نمیدانید، برای سوپریم مستر تلویزیون من هم شبانه روز کار میکنم. و همه کارکنان کار میکنند، در هر ساعتی، در هر شرایطی. آنها در روز دو وعده غذا میخورند، تنقلات در این میان، حساب نمیشوند. و اگر آبجو (غیر الکلی) یا چیزهای دیگر سفارش دهند، آن هم حساب نمیشود. مهم نیست، من آنها را لوس میکنم، اما دوست دارم، زیرا آنها تنها چیزی هستند که دارم. مهم نیست خوب هستند یا بد، دوست شان دارم و خیلی قدرشان را میدانم، زیرا آنها در بیرون از اینجا میتوانستند درآمد بهتری داشته باشند. در اینجا هر چه بخواهند دارند، آنها فقط می نویسند. اما چیز زیادی نمی خواهند.
مسلمه که شاید هر کدام شان یک اتومبیل بخواهند. اینطوری خوب میشد، اما ندارند. حتی اتومبیل خودم را هم از سگها قرض می گیرم. من به خاطر سگها یک اتومبیل بزرگ خریدم. اگر سگها با آن ماشین به جایی بروند، من باید با دیگران بروم؛ با کارگری در بیرون که اتومبیل اش پر از ابزار است. گفتم: "مهم نیست، من با شما می آیم." گاهی کسی نیست که رانندگی کند. اتومبیل خودم هم با سگها رفته است. "بر باد رفته" نیست، "با سگ رفته" است. پس، من باید با هر اتومبیل دیگری بروم. شما میدانید، برخی از شما میدانید. با هر اتومبیلی، اتومبیل یک خواهر یا یک برادر. آنها بسیار عذرخواهی کردند و گفتند: "ببخشید که ماشین خیلی کثیف است. ما نمی دانستیم شما می آئید." گفتم: "مسلمه که نمیدانستید. من هم نمیدانستم. حتی من هم نمیدانستم که به ماشین شما می آیم. مهم نیست، تا وقتی حرکت میکند و مرا به جایی که میخواهم باز میگرداند، خوب است." من حتی کمی هم پول می دهم. گاهی زیاد می پردازم، گاهی کم، به این بستگی دارد که چقدر پول با خودم داشته باشم. مهم نیست، همه اش در خانواده می ماند. خلاصه حتی خودم هم اتومبیل ندارم. پس این حس را نداشته باشید که من با آنها خوب رفتار نمیکنم. ولی آنها یک اتومبیل شرکت دارند. میتوانند به اینجا بیایند و بازگردند. این حتمی است.
از نظر درونی نیز با آنها خوب رفتار میکنم، اما گاهی باید آنها را بررسی کنم. اگر منیت شان زیاد شود، کار کردن با آنها سخت میشود. وقتی به خاطر اینکه لوس شان میکنم یا از آنها تعریف میکنم، منیت شان زیاد شود، همه چیز آشفته میشود. خیلی سخت میشود، همه چیز از کنترل خارج میشود و کارها همیشه اشتباه انجام میشوند. دوست دارم از آنها تعریف کنم. وقتی مردم کارهای خوب انجام میدهند، باید چنین کاری کنیم، ولی من خیلی کم از آنها تعریف میکنم، زیرا هر وقت از کسی تعریف میکنم، روز بعد کار را اشتباه انجام میدهد یا یک خرابکاری به بار می آورد. براستی همیشه همینطور است.
چرا این چیزها را به شما میگویم؟ در مورد حیوانات بود، درسته؟ بعد توضیحات اضافه شد. نه فقط این سگ، بلکه شاید سگ های دیگر هم اینطور باشند. فقط برای من اینطور نیست، خیلی از سگهای دیگر هم چنین میکنند، زیرا وظیفه سگ مواظبت از دارایی های مراقب اش است، از اینرو اگر ببیند که بخشی از آنها در حال از دست رفتن است، می رود و آن را می گیرد و به مراقب اش برمیگرداند. مشکل اینجاست. مطمئن شوید که کارهای خوب انجام میدهید، زیرا اگر کار بد انجام دهید، سگ تان، گربه تان شاید با احترام و نیت خوب، آن را به شما برگرداند. متوجه می شوید؟ (بله.) از اینرو لازم نیست که کاری انجام دهم. برخی از حیوانات به جای من به کارها رسیدگی میکنند. حالا متوجه شدید که چرا باید کار خوب انجام دهیم. آینشتاین نیز به طور بسیار علمی این موضوع را توضیح داد. او گفت که اگر یک چیزی را پرتاب کرده باشید و به مدت کافی در همان جا بمانید، آن چیز به شما برمیگردد. از اینرو در کریسمس، گاهی چنین فرضیه ای را تجربه میکنید. شما به کسی هدیه ای میدهید که چندان دوست ندارید، آن شخص هم آن را به یک نفر دیگر میدهد و این روند همینطور ادامه می یابد و شاید دو، سه سال بعد، به خودتان بازگردد، حتی بدون اینکه کادو باز شده باشد؛ همچنان در آنجاست. این ثابت میکند که آینشتاین درست میگفت. تعالیم بودا در مورد کارما نیز صحیح است. در زمان کریسمس، در وقت سال نو، گاهی این قانون کارما را بسیار واضح تجربه میکنید.
(استاد، همسر من وگان نیست. او متشرف نیست. من یک بار بیمار شدم، سرطان داشتم. وقتی زمان عمل جراحی رسید، چهار روز قبل از عمل، همسرم به من گفت: "عزیزم، در کارخانه خیلی کار هست. "عزیزم، در کارخانه خیلی کار است. تو عمل داری و من میخواهم از تو مراقبت کنم، اما می ترسم که از مدیرمان درخواست مرخصی کنم. چه کار کنم؟" گفتم: "فردا که تمام شود، فقط سه روز دیگر باقی می ماند. اگر باز هم درخواست مرخصی را مطرح نکنی، در زمان عمل، افراد دیگر را به زحمت می اندازی." روز بعد، وقتی سر کار بود، ساعت ده صبح، مدیر کل شان وارد شد و گفت: "خانم فلانی میتوانید به دو هفته مرخصی بروید." همسرم فکر کرد که من با رئیس اش در مورد مرخصی صحبت کردم. اما من صحبتی نکرده بودم. آن شب وقتی از سر کار به خانه بازگشت، گفت: "عزیزم! تو امروز صبح به رئیس من زنگ زدی؟" گفتم: "نه، من نبودم." گفتم: "من میخواهم بعد از عمل ام خودم را بازنشسته کنم. به همین خاطر مشغول انجام کارهای بازنشستگی ام بودم. چطور میتوانستم وقت داشته باشم تا با رئیس ات تماس بگیرم؟ بعلاوه من شماره رئیس ات را ندارم." او گفت: "نه؟ عجیب است. پس چرا حدود ساعت ده به دفتر آمد و به من گفت که میتوانم دو هفته به مرخصی بروم؟" من از استاد خیلی تشکر میکنم که به هر طریق از ما مراقبت میکنند. یک بار دیگر هم، وقتی سرطان روده داشتم، استاد به من کمک کردند تا پزشکی پیدا کنم. وقتی در کلینیک بودم، دکتر گفت: "عکس شما واضح نیست. باید دوباره با روش فرا صوتی بررسی شوید." بعد که عکسبرداری فراصوتی انجام شد، نیم ساعت دیگر صبر کردم تا نتیجه را بگویند. دکتر گفت: "بیا اینجا." وقتی به عکس نگاه میکردیم، او ناگهان دکتر دیگری را دید که در حال خروج از آسانسور بود. او گفت: "آن دکتر، متخصص بیماری معده و روده است. در درمان این مشکل خیلی خوب است. اشکالی ندارد به او بگویم نگاهی به عکس ات بیندازد؟" گفتم: "اشکالی ندارد." ) چطور ممکن است بگوئید که دارد؟ (زیرا من مسلماً چیزی نمیدانستم، گفتم موردی ندارد. او نگاه کرد و بعد برایم توضیح داد. او گفت: "در این بیمارستان کوچک چاقوی گاما وجود ندارد. در هنگام عمل شما، من یکی از اینها را از 'بیمارستان عمومی کهنه سربازان' قرض می گیرم." این یک بیمارستان خیلی بزرگ در تایوان (فورموسا) است. او گفت که برای من چاقوی گاما را قرض می گیرد. دکتر اول از او پرسید: "آیا کاری داشتید که به طبقه پایین آمدید؟" او گفت: "نه." بعد من به طور واضح فهمیدم که استاد به من کمک میکنند. بعد جراحی من از هر نظر بسیار راحت پیش رفت. من دو بار از سرطان رنج کشیدم و از استاد متشکرم که از من مراقبت کردند. )
(سلام، استاد. ) سلام. (میخواهم در مورد والدین ام سؤال بپرسم که اغلب با من بدرفتاری میکنند. ) چقدر بد؟ (میخواهم از استاد بپرسم که در این مورد چه کار کنم؟ ) چقدر بد با شما رفتار میکنند؟ به ما بگویید. (طوری با من رفتار میکنند که انگار یک حیوان هستم. ) آه. چرا؟ خب، اگر مجبور نیستید، به خانه نروید. (بله.) تنها وقتی دلتان تنگ میشود و نسبت به آنها احساس محبت دارید، بروید و آنها را ببینید، خب؟ (بله.) زیرا فرزند آنها هستید، وظیفه فرزندی را بیشتر بجا بیاورید. اما سخت است. گاهی به خاطر شکاف نسل هاست. (بله.) نسل مسن تر، افکار و انتظارات متفاوتی دارد (بله.) و نسل جوانتر به شیوه متفاوتی فکر میکنند. ما تحت تأثیر جامعه هستیم. گاهی در حالت روحی بدی قرار داریم. به عنوان مثال، وقتی دخترها عادت ماهیانه میشوند، گاهی بداخلاق میشوند. زندگی در جامعه خیلی سخت است. نه شما و نه آنها را میتوان سرزنش کرد. اگر نمیتوانید با آنها کنار بیائید، بعد اشکالی ندارد که زیاد به آنجا نروید. (سه ماه قبل، من یک تصادف جدی با اتومبیل داشتم و دنده های چپ ام آسیب دیدند. ) حالا حالتان خوب است؟ بهتر شدید؟ (من سه ماه استراحت کردم. بعد آنفولانزا گرفتم و تازه خوب شدم. ) برای شما احساس تأسف می کنم. به خاطر رنج و مشکلاتی که دارید متاسفم. متأسفم. همه ما کارمای خود را داریم. (من از بچگی تا حالا کابوس می بینم. من از بچگی تا حالا کابوس می بینم. والدینم گاهی با من خوش رفتار هستند، اما زمان های دیگر بدرفتاری میکنند. استاد، من واقعاً خیلی می ترسم. ) متوجه ام. شغل کنونی تان خوب است؟ (بله.) به پول نیاز ندارید؟ میتوانم مقداری پول به شما بدهم؟ با آن دارو و مکمل بخرید تا بدنتان را تغذیه کنید. (بله، متشکرم، استاد. دوست تان دارم، استاد. ) ممنونم. برایتان احساس تأسف میکنم. ما در مورد کارما نمیتوانیم کاری بکنیم. آن را تحمل کنید تا در زمان خودش پاک شود. خب؟ (بله، متشکرم، استاد. ) همچنان به ممارست ادامه دهید و آن را متوقف نکنید. (بله. ) تا زمانی که ممارست را ترک نکنید، وضعیت خوب است. (بله، متشکرم. ) از خودتان خوب مراقبت کنید. (بله، متشکرم، استاد. ) متأسفم. نمیدانم چرا گاهی ارتباط بین والدین و فرزندان... فرزند باید نسبت به کسی که او را در شکم داشته و بزرگ کرده، احساس قدردانی بیکران داشته باشد. چرا قرابت بین شما به این صورت در آمده؟ ما باید کارمای ثابت مان را تحمل کنیم، خب؟ (بله، متشکرم.) استاد فقط میتواند آن را کاهش دهد تا راحتتر پیش برود. نمیتوان به طور کامل آن را پاک کرد، وگرنه می میرید. دیگر نمیتوانید در جهان زندگی کنید، متوجه اید؟ (متوجه ام. متشکرم. ) باید تحمل کنید، خب؟ (خب، متشکرم. ) متأسفم. (بسیار خب، اشکالی ندارد. ) تحمل این همه رنج خیلی سخت است. اینقدر جوان هستید و باید این همه ترس را تحمل کنید. آنرا درک میکنم. متأسفم. (اشکالی ندارد. متشکرم، استاد. )
(استاد، ممنون که این خبر در مورد سوپریم مستر تلویزیون، این خبر در مورد سوپریم مستر تلویزیون،) بله. ( ۶۲% و شاگردان ۹% را به ما دادید. (بله.) ۶۲% و شاگردان ۹% را به ما دادید. میخواستم بپرسم که اگر شاگردان بیشتری در کارهای سوپریم مستر تلویزیون کمک کنند، جهان زودتر وگان میشود؟ اگر شاگردان بیشتری در انجام کار سوپریم مستر تلویزیون دخیل شوند... ) همه آنها به طور غیر مستقیم برای سوپریم مستر تلویزیون کار میکنند. (بله.) ولی کل ۶۲% مربوط به سوپریم مستر تلویزیون نیست؛ ۵۳% از استاد است. (وای!) اگر تعداد افراد بیشتر شود، شاید فقط چند درصد اضافه شود، (بله.) نه مقدار زیادی. اما همه آنها کارهای سوپریم مستر تلویزیون را انجام میدهند. سوپریم مستر تلویزیون کانالی است که جهان را متبرک میسازد و به مردم آموزش میدهد. دو روش وجود دارد: یکی با حرف و تصویر؛ دیگری در سکوت و در درون، بدون کلام. و آنها گیاهخوار (وگان) هستند. کارهای خوب انجام میدهند، مدیتیشن میکنند، برای سوپریم مستر تلویزیون نیز کار میکنند. آنها هم بخش مرئی و هم بخش نامرئی را انجام میدهند. آنها بیرون میروند و اعلامیه پخش میکنند و مردم را با رستوران های گیاهی و وگان، آشنا میکنند. آنها با مردم صحبت میکنند، به آنها میگویند وگان شوند و کار خوب انجام دهند. آنها نیز برای سوپریم مستر تلویزیون کار میکنند. همه شاگردان، شاگردان خوب، همگی به شیوه های مختلف برای سوپریم مستر تلویزیون کار میکنند. (بله، متشکرم.) پس نیاز نیست که تعداد بیشتری برای این کار بیایند. زیرا اگر تعداد بیشتر شود، باید برایشان کار داشته باشیم. در حال حاضر مشکلی نداریم. البته که میتوانستیم چند نفر دیگر را هم بپذیریم، اما افراد بیشتر لزوماً به معنای کار بهتر نیست. گاهی افراد بیشتری می آیند و فقط دردسر بیشتری برای من ایجاد میکنند. (متوجه ام.) بدون قید و شرط نیستند. متوجه اید؟ و با استعداد نیستند. یا راغب هم نیستند. فقط می آیند برای اسم آن و از کار سخت میترسند، همه موارد غیرطبیعی. بعضی افراد می آیند و بعد خودشان مجبور میشوند که بروند یا من باید از آنها بخواهم که بروند بخاطر دلایل مختلف – کارما: عقب، جلو، چپ، راست، گذشته، حال و در حال ایجاد مقداری برای آینده. پس، افراد بیشتر به معنی آسان تر بودن نیست. منیت ها هست و با کارما.
کار کردن با افراد راحت نیست. و من کسی هستم که دوست ندارد با کسی کار کند. من کسی هستم که واقعا متنفر است که به دیگران بگوید چه کار کنند. این اصلاً برایم لذتبخش نیست. دوست دارم تنها باشم و هر کاری که میتوانم را در خلوت انجام دهم. یا فقط بنشینم و چای بنوشم و مثل همه افراد جهان، تلویزیون نگاه کنم. اما باید کارهای زیادی انجام دهم. فقط کارهای سوپریم مستر تلویزیون را ندارم. کسب و کار خودم را دارم و باید با خلق و خوی کارکنان هم کنار بیایم و هماهنگی ها را انجام دهم و همه جور کار دیگر: کارمای اساسی، کارمای گذشته، کارمای حال. من چند سگ هم دارم که باید از آنها هم مراقبت کنم. آنها نمیتوانند بدون عشق عاطفی و در کنار من نبودن، زندگی کنند. هر بار باید آنها را فدا کنم، چون باید چند روز یا چند هفته به طور مداوم به اعتکاف بروم. و برایشان احساس تأسف میکنم. اما آنها درک میکنند، آنها سگهای خوبی هستند. با این وجود حس میکنم که مراقب خیلی خوبی برایشان نیستم. برایشان متأسفم. گفتم: "میتوانستید یک مراقب بهتری داشته باشید." اما گفتند: "نه، نه. ما دوست تان داریم. مهم نیست. عشق شما را حس میکنیم و همین به قدر کافی خوب است." آنها خیلی خوب هستند. حتی اگر کسی را برای مراقبت از سگ داشته باشم باید از آنها هم مراقبت کنم. مطمئن شوم که آنها خلق و خوی خوبی داشته باشند مطمئن شوم که حس میکنند که متوجه هستم. مطمئن شوم آنها حس میکنند که آنها را دوست دارم و قدردان آنها هستم. پس، تمام کیک ها (وگان)، همه نوشیدنی هایی که آشپزخانه به من میدهد، آنها جای دیگر می روند. به ندرت به شکم من می روند. وقت ندارم که کیک (وگان) بخورم پس گاهی خشک میشوند زیرا آنها را فراموش میکنم. مثلا اگر آنها کیک (وگان) به من بدهند، آنها را آنجا میگذارم؛ به افراد می دهم و هنوز هم باقیمانده دارم، شاید برای خودم یا برای زمانی دیرتر و بعد آن را به کل فراموش میکنم.
من گاهی وقت ندارم که حتی غذا بخورم. آنها به موقع برایم غذا می آورند، اما من هرگز به موقع غذا نمیخورم. زیرا شاید هنوز در مدیتیشن هستم، یک چیزی را بررسی میکنم یا یک کاری را انجام میدهم. کار درونی من از کار بیرونی مهم تر است. اما کار بیرونی از کار درونی نیز حمایت میکند. درون، بیرون را تغذیه میکند. من نمیتوانم فقط یکی را انجام دهم. از اینرو سوپریم مستر تلویزیون جنبه بیرونی درون است. درون برای سوپریم مستر تلویزیون است، بیرون برای جهان است. از اینرو غذا نمیخورم. بعد وقتی بیرون میروم، دلم میخواهد غذا بخورم، بعد کار پیش می آید. پس ابتدا باید کار را انجام دهم به خاطر زمان. از اینرو گاهی نصفه نیمه از وسط حمام کردن بیرون می آیم، زیرا تلفن زنگ میزند یا کاری پیش می آید. در مورد برنامه هایی که همان شب پخش میشوند، هر چقدر زودتر انجام دهم، بهتر است زیرا شاید مجبور شوند تغییراتی بدهند و اینطوری وقت دارند، زیرا ما ترجمه ها را هم داریم. زبانهای بسیار باید عوض شوند. زیرا اگر یک لغت در انگلیسی تغییر دهم، همه ۲۳، ۲۶ زبانها باید ترجمه را تغییر دهند. این یک کار تیمی و سازماندهی بزرگ است. به آن سادگی نیست که شما فقط تلویزیون نگاه کنید. وای! سوپریم مستر تلویزیون. وای! پسر! کارتان عالی است! زیباست، رنگارنگ و روان است. معذرت میخواهم اما ما مثل سگ کار میکنیم. ما در پشت صحنه مثل گاو کار میکنیم. و من فقط یکی از آنها هستم. آنها خیلی سخت کار میکنند. اکثر آنها خیلی سخت کار میکنند و بسیار سرسپرده هستند و بسیار با استعداد هستند. هر روز از این بابت خدا را شکر میکنم. از آنها هم تشکر میکنم. گاهی می نویسم: "آفرین. خیلی متشکرم. متبرک باشید"، یک چنین چیزهایی. یا "دوست تان دارم" یا فقط قلب میگذارم. و اینطوری خوشحال میشوند.
اما هر کار کوچکی وقت می گیرد. مثل اینکه با این سگ بازی کنم و بعد با آن سگ دیگر بازی کنم. همه چیز وقت می گیرد؛ دو ساعت طول میکشد تنقلات بخورند و بعد تمیز کردن دهان شان است، عوض کردن آب شان و بعد تمیز کردن زمین بعد از غذا خوردنشان. وگرنه، مورچه می آید. یا حشرات می آیند. یا خودشان روی آن راه می روند و بعد روی تخت ام یا پتو، یا هر جایی اثرش را می گذارند. جای پنجه شان روی آن می ماند. اگر سریع تمیز نکنم، آب و غذای چسبناک و تنقلات و غیره به روی تخت ام هم میرسد. و من چنین چیزی را نمیخواهم، زیرا بعد دستیارم باید آن را بشوید، آن را تمیز کند. ما همیشه نمیخواهیم چیزها را بشوئیم و تمیز کنیم که به خاطر محیط زیست هم هست. از اینرو من هم خیلی سخت کار میکنم. حتی در اعتکاف ها، همیشه نمیتوانم آرام و تنها بمانم، زیرا گاهی کار ضروری پیش می آید. بعد باید به آن رسیدگی کنم. حتی در حین اعتکاف ها، شما هیچ کاری انجام نمیدهید، ولی من مجبورم کار کنم. از اینرو برخی از اعتکاف های من فقط ۵۰%، ۳۰% موفق هستند، زیرا باید برای رسیدگی به کار بیرونی، کار فوری سوپریم مستر تلویزیون، توجه ام را به بیرون معطوف کنم. همیشه کار برای انجام دادن هست. هرگز اینطور نیست که کار نباشد.
شما چه فکر میکنید؟ من زیبا به نظر میرسم، در تمام روز همینطور زیبا در خانه می نشینم؟ بعد لبخند بزرگی می زنم یا با سگها بازی میکنم یا از گلها عکس می گیرم؟ آه، چقدر رمانتیک! استاد فقط عکس می گیرد، فقط یکشنبه ها کار میکند. بگذارید بگویم که من عکسها را همینطوری میگیرم. مثلاً مرا به اینجا می آورند و اگر تصویر یا درخت زیبایی ببینم، میگویم: "بایستید! بایستید! بایستید! سریع." یا از پنجره اتومبیل عکس می گیرم. به این بستگی دارد که ترافیک چقدر بد باشد یا ممکن است در خیابان باشیم یا بزرگراه. یا ممکن است در خیابان باشیم یا بزرگراه. گاهی در بزرگراه، آه، مناظر آنقدر زیبا هستند که نمیتوانم از آنها بگذرم. یکی کنار راننده نشسته است و دیگر راننده است؛ هر دوی آنها در دو طرف می نشینند و تا زمانی که عکس میگیرم از من محافظت کنند. افرادی که به زمان گذشته میروند، آنها چنین میکنند "دی! دی! دی! دی! واه! واه!" آنها به سرشان اشاره میکنند، "واه! واه!" بله، آنها فکر میکنند دیوانه هستم. یکبار، همراه با تیم سوپریم مستر تلویزیون در یک زمان یکسان رفته بودم. و در حالیکه عکس می گرفتم به آن فردی که از من محافظت میکرد گفتم: "خواهر، الان همه برادرها و خواهرها در سوپریم مستر تلویزیون در اینجا، دیگر مطمئن شدند که من دیوانه هستم. قبلا فقط حدس می زدند. و اکنون دیگر شکی ندارند که استادشان دیوانه است." آنها بطور مستقیم و با چشمان خود شاهد آن بودند. در بزرگراه متوقف میشود تا چه عکسی بگیرد؟ این چطور میتواند انقدر مهم باشد؟ ولی من نمیتوانم از آن بگذرم.
برخی افراد عکس های مرا دوست دارند و از دیدن شان شاد میشوند. یک نفر گفت، با حتی هر بار چند ثانیه نگاه کردن به عکس استاد، خوشحال میشود. میدانم که او را خوشحال میکند، زیرا آن مرا نیز خوشحال میکند. هر بار اگر وقت داشته باشم سوپریم مستر تلویزیون را تماشا کنم، اگر برنامه ی "بی ام دی" (میان استاد و شاگردان) باشد، صبر میکنم تا عکسی که گرفتم را ببینم. به باقی سخنرانی اهمیت نمیدهم. فقط عکس را می بینم و تمام. بسیار خب. سایانورا! شاید یادم نباشد که در آن سخنرانی چه چیزهایی گفته ام، یا شاید هم یادم باشد، اهمیت نمیدهم. فقط به عکس نگاه میکنم، "وای! زیباست! آنرا دوست دارم." واقعاً هنر را دوست دارم.