جستجو
فارسی
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
  • English
  • 正體中文
  • 简体中文
  • Deutsch
  • Español
  • Français
  • Magyar
  • 日本語
  • 한국어
  • Монгол хэл
  • Âu Lạc
  • български
  • Bahasa Melayu
  • فارسی
  • Português
  • Română
  • Bahasa Indonesia
  • ไทย
  • العربية
  • Čeština
  • ਪੰਜਾਬੀ
  • Русский
  • తెలుగు లిపి
  • हिन्दी
  • Polski
  • Italiano
  • Wikang Tagalog
  • Українська Мова
  • دیگران
عنوان
رونویس
برنامه بعدی
 

خصوصیات یک شوهر خوب، قسمت ۱ از ۲

جزئیات
دانلود Docx
بیشتر بخوانید

ازدواج خوبی ها و بدی های خود را دارد. اگر ازدواج کنید، یاد می گیرید که چطور سازگار شوید، چطور آشتی کنید و با ملاحظه باشید. در مورد دوست پسر و دوست دختر هم همینطور است. اگر با هم زندگی کنند، سازگار میشوند. یاد میگیرند که سازگار شوند و توجه داشته باشند، تا بتوانند با آرامش بیشتری در کنار هم باشند.

 

میخواهم از نگهبان ها تشکر کنم. شما خیلی جوان هستید و هر آخر هفته می آئید. من از "بینی صاف" پرسیدم که چرا اینطور است... از او پرسیدم که چند تا بچه دارد؟ این نکته اول بود. بعد با توجه به اینکه قد بلند و خوش تیپ است، فکر کردم یک دختری او را تا کنون "ربوده است". آنها از او چشم پوشی نمیکنند. او پاسخ داد: "من هنوز با کارمای ام آشنا نشده ام." پاسخ بسیار خردمندانه ای بود. خدای من، وقتی می بینم شما بزرگ شدید، می فهمم که دارم پیر میشوم. ببخشید که نتوانستم با شما جوان بمانم. اما شما هم بعد از چند دهه پیر میشوید، از این رو، مهم نیست. به زودی شما هم به این خواهید رسید. چرا دوست دختر ندارید؟ خیلی مشغله دارید؟ هنوز با "کارما"یتان آشنا نشده اید؟ (از برکت خدا بوده است. ) برکت خدا. حالا اینطور میگویید، اما بعد وقتی با "کارما"یتان آشنا شوید، میگویید: "آه، به خاطر برکات خداوند چنین دختر خوشرویی به من ارزانی شده..." بعد طرز فکرتان تغییر میکند. در خانه چه کار میکنید؟ (پستچی هستم. ) خیلی خوب است. میتوانید هر روز سر کار هوای تازه تنفس کنید. هر روز در هوای باز کار میکنید، درسته؟ (بله.) خیلی راحت است. و دیگر؟ (برای یک امتحان آماده میشوم. ) یک امتحان. (شغل نیمه وقت هم دارم. ) وای! بعد به عنوان نگهبان هم اینقدر در اینجا کار میکنید. چطور هنوز وقت اضافه دارید؟ در چه امتحانی شرکت می کنید؟ (امتحان ملی برای استخدام در کار دولتی. ) کارمند دولت. شما چطور؟ (من مسئول استخدام منابع انسانی و آموزش آنها برای شرکت حمل و نقل کانتینری- تجاری هستم، برای استخدام و آموزش. ) او چطور؟ (من در یک کارخانه علوم و فن آوری که صفحه ی گوشی های موبایل تولید میکند، مشغول به کار هستم. ) (کارخانه علوم و فن آوری. ) کارخانه علوم و فن آوری. شگفت انگیز است. فن آوری اطلاعات، درسته؟ (بله.) یک جور مهندس "آی تی" هستید، بله؟ شگفت آور است. او چطور؟ (مهندس است. ) چه مهندسی؟ (طراحی ابزار دستی، مثلا ابزار تعمیر سیم های الکتریکی. ) (طراح ابزار. ) طراحی. طراح ابزار. شما چطور؟ (مهندس هوانوردی. ) هواپیماها را تعمیر میکنید.

شما چطور؟ (من در یک کارخانه کار میکنم. ) چه کارخانه ای؟ (شکر. ) آه، شکر! چقدر شیرین. پسر شکری. عشق معشوقه. یک ترانه ای در مورد معشوقه هست. "عشق معشوقه". در مورد آن چیزی میدانید؟ من هم نمیدانم. فقط کمی از شعرش را به یاد دارم. "عشق معشوقه"، "عشق معشوقه". نمیخواستم به تو آسیب بزنم. نمیخواستم تو را غمگین کنم. یک چنین چیزی. همین. همه آن یادم نیست. این مربوط به خیلی وقت پیش است. ترانه عاشقانه است. در اینجا این نوع ترانه ها ممنوع است. تنها استاد میتواند آنها را بخواند. بعدی؟ (من مهندس تحقیقات و توسعه هستم. ) چیزی هم ابداع کردید؟ (بله، اما بعضی ها هنوز ابداع نشده اند. ) مدت زمان زیادی طول میکشد. آنچه هم اینک استفاده میکنیم نتیجه تلاشهای افراد بسیار است. حتی چنین کاسه ای قبلاً هرگز به این زیبایی نبود. کاسه ها خیلی زمخت و و فقط به صورت گِلی بودند. بعدها چیزهای درخشان بیشتری به آنها اضافه شدند. همچنین در گذشته چیزهایی مثل اینها نداشتم. فقط چوب و بامبو بود و حالا اینها این شکلی شده اند. خیلی مهم است که در مورد چیزهای مختلف تحقیق شود تا بتواند چیزهای مختلفی ابداع کرد.

 

هر روز، وقتی از چیزی استفاده میکنم، حس میکنم: "وای، من خیلی متبرک هستم، خیلی شکرگزارم!" به عنوان مثال آنچه که شما به آن "سنجاق قفلی" میگویید. درسته؟ (سنجاق.) سنجاق. ابتدا خیلی ساده بود. بعد ایمن تر و ایمن تر شد. چطور ممکن است دستگاهی بتواند چیزی به این کوچکی و ظریفی بسازد؟ بعلاوه سرپوش پلاستیکی هم دارد تا کار با آن راحت تر شود. هر بار که چیزی را می بینم، خیلی حس تحسین و احترام در من ایجاد میشود که اینقدر برکت دارم که از این همه چیزها لذت ببرم. در گذشته اینطور نبود. در آن زمان میخ هایی به اندازه های مختلف نبود. چون گاهی باید چیزهایی را تعمیر میکردم یا چیزی را آویزان میکردم و باید ابتدا میخ را میکوبیدم تا بتوانم وسیله ای را آویزان کنم و غیره. همیشه حس میکنم: "وای، چقدر شگفت انگیز." سیم های فولادی به این باریکی با پلاستیک های نرم و سبز پوشانده شده اند. برخی قطورتر هستند و برخی باریک تر، به ظرافت یک تار مو.

 به عنوان مثال، سیم تلفن. یک چیزی کوچکی دارد که سیم ها به درون آن میروند و میتوانیم آن را به تلفن وصل کنیم. یکبار سیم ها جدا شدند. سعی کردم آنها را سر جایشان بگذارم. آن بخش کوچک را باز کردم و بررسی کردم که هر سیم به کجا وصل بوده است. آنها رنگهای مختلف داشتند. سیم های داخلی بسیار باریک بودند. آنها مسی بودند و پوشش قرمز رنگی داشتند. بعد گفتم: "وای! شگفت انگیز است." چه کسی میتواند چنین دستگاهی را ابداع کرده باشد و راهی یافته باشد تا سیم هایی به این باریکی به اندازه تار مو درست کند؟ سیم ها باریک و ظریف هستند. بدون این سیم های باریک نمیتوان تلفن را وصل کرد. خیلی شگفت انگیز است! همه تلفن ها و جهان به همین چیز ظریف بستگی دارند. کل آشرام به آن متکی است، کل جهان که بماند. اینجا در آشرام، باید به چنین چیز کوچکی متکی باشم تا با افراد ارتباط برقرار کنم.

 

شما چه کار میکنید؟ (من معمار هستم. ) برای ساخت خانه؟ (برای ساختمان و باغ و حیاط. ) برای باغ هم همینطور؟ میتوانید حیاط و باغ طراحی کنید؟ آنها به هم مرتبط هستند. کسب و کارتان چطور است؟ ( کسب و کار کوچکی دارم.) شما همه آخر هفته ها می آیید. آیا خانواده تان خوشحال هستند؟ (آنها با من می آیند. ) برای شما که زن دارید، چطور؟ آیا او میگذارد که اینجا بیائید؟ (ما با هم صحبت کردیم. ) مذاکره کردید. (ما در این باره مذاکره کردیم. در واقع، همسرم  خیلی پشتیبانی میکند  با من غذای گیاهی میخورد. ) او گیاهخوار است؟ (او با من غذای گیاهی میخورد. ) بسیار خب. (همه در خانه غذای گیاهی میخوریم، بچه هایمان هم همینطور. ) عالی است. همسر خوبی است. باید بیشتر به او توجه کنید و مهربان تر با او صحبت کنید. نه، شوخی نمی کنم. ما دخترها دوست داریم که پسرها رمانتیک و باملاحظه باشند. باید زیاد به او توجه کنید و بگوئید: "وای! امروز خیلی زیبا شدی." "امروز خیلی دلم برایت تنگ شده بود" و غیره. از این مدل حرف زدن ها. بعد باید کارهایی انجام دهید تا عشق تان نسبت به همدیگر تقویت شود. آن را بی اهمیت ندانید. همسر خوب لایق این هست که به خوبی از او مراقبت شود. (متوجه ام. ) بیشتر از او مراقبت کنید و وقتی به خانه میروید، بیشتر او را در آغوش بگیرید. باید بدانید که چطور صحبت کنید و چطور کارهای مختلف را انجام دهید. از این مدل کتابها بخوانید، خب؟ از کتاب و فیلم متوجه میشوید که چطور عمل کنید. من فراموش کردم. من در این زمینه معلم خوبی نیستم. بیش از سی سال از ازدواج من میگذرد و دیگر فراموش کرده ام. اما شوهر سابق من بسیار مهربان و رمانتیک بود. هر موقع وقت داشت، حس میکردم که خیلی خوب از من مراقبت میکند. حس میکردم که او به من خیلی توجه دارد. اینطور نبود که بعد از ازدواج کمتر توجه داشته باشد. (او میخواهد که اینطور باشد. یک مرد باید اینطور رفتار کند. ) مطمئن نیستم. برخی از مردها خشک هستند. برایشان قبل و بعد از ازدواج فرقی نمیکند. وقتی که به خانه میروند، فقط کت شان را در می آورند و در مقابل کامپیوتر می نشینند یا یک کار دیگری انجام میدهند. یادشان میرود که همسرشان را بغل کنند و او را ببوسند و با او صحبت کنند و بگویند: "آه، چقدر دلم برایت تنگ شده بود و از این حرف ها..." اما نباید مثل ربات هم حرف زد. باید با محبت و صمیمت صحبت کرد. و بعد به عنوان مثال، من دوست داشتم در آن زمان موسیقی بنوازم. وقتی موسیقی می نواختم، وای، او با تحسین مثل یک طرفدار گوش میکرد. (تحسین میکرد.) تحسین میکرد. اما در واقع من چندان خوب هم نمی نواختم. من یک موسیقیدان نیستم. شما میدانید که چه میتوانم بنوازم. مردها باید اینطوری باشند. اما همه مردها اینطوری نیستند؛ همیشه فراموش میکنند. آنها میدانند اما به طور متفاوتی عمل میکنند. شما میتوانید اینطور باشید؟ فقط آنجا میخندد. (واضح است که نمیتوانم. ) تا حالا اینطور نبودید؟ هنوز آموزش ندیدید که چنین کنید. (من سخت نمی گیرم. ) سخت نمی گیرید.

دوست دختر دارید؟ بله؟ اگر دارید، باید بیشتر باملاحظه باشید. (همیشه میگویند که چرب زبانی مربوط به قبل از ازدواج است و بعد از ازدواج... ) میگویند که دیگر لازم نیست. (مردها عوض میشوند. ) نباید اینطور باشد. اگر اینطور باشد، خیلی زود فرار میکند. به همین خاطر گفتم شوهر سابق ام خیلی خوب بود. شاید آلمانی ها اینطوری هستند. آنها به من گفتند که شوهرهای آلمانی خیلی خوب هستند. دختران دیگر به من اینطور گفتند. در مورد شوهرهای دیگر خبر ندارم. من فقط در مورد شوهر خودم میدانم. او خیلی مشغله داشت. آنرا میدانید. او پزشک بود و باید شیفت های شب را برمیداشت و همزمان باید تحصیل هم میکرد. در حین تحصیل، همچنان خیلی به من توجه داشت. هرگز همسرش را فراموش نمیکرد. هرگز به من بی توجهی نمیکرد. هرگز بهانه نمی آورد و نمیگفت: "خیلی کار دارم، صبر کن و بعد صحبت میکنیم." من به او بی توجهی کردم. گاهی با استادان بودایی صحبت میکردم و در مورد دارما می پرسیدم. هنوز به هند نرفته بودم. اغلب به استادان بودایی مختلف زنگ میزدم و در مورد سوتراها سؤال می پرسیدم. گاهی برای مدت طولانی در حال صحبت با تلفن بودم. بعد که به خانه می آمد، مردد بود. چون من مدت طولانی با تلفن صحبت میکردم و بعد می آمد و مرا بغل میکرد و میگفت: "من اینجا هستم، میدانی؟ من خانه هستم. میدانی خانه هستم؟" (به او بی توجهی میشد. ) بعد میگفتم: "یک لحظه صبر کن. یک لحظه صبر کن." چون به صحبتهای آنها خیلی علاقه داشتم. برخی از آن استادان مسن بودایی خیلی خوب ممارست میکردند و پاسخ های بسیار خردمندانه ای به من میدادند. من آن زمان خیلی مشتاق دارما بودم و ازدواج با آن سازگار نبود. از اینرو میگفتم: "یک لحظه صبر کن. هنوز صحبت ام تمام نشده." فکر میکرد در حال صحبت با یک دوست مرد هستم. میگفتم: "نه، نه. در حال صحبت با یک راهب بودایی هستم، آنهایی که مو ندارند. (مو ندارند.) یک راهب پیر. به شوهرم میگفتم: "او پیر است، بیش از ۶۰ سال دارد." بعدا به من شکایت میکرد که: "چرا اینقدر طولانی صحبت کردی؟ با کی صحبت میکردی؟" میگفتم: "با یک راهب بودایی." بعد میگفت: "تو اغلب با دیگران هم صحبت میکنی." میگفتم: "بله." چون در آن زمان، من رئیس یک گروه از دانشجویان بودایی در آلمان بودم. (رئیس.) همچنین برای پناهجویانِ آولاکی (ویتنامی) کار میکردم. مسلم است که سرم شلوغ بود. گاهی وقتی به دیدن راهب ها میرفتم، او هم مجبور بود با من بیاید. به محل زندگی راهب ها میرفتم، نه به معبد. اما با این وجود در آنجا زوجها نمیتوانستند با هم در یک تخت بخوابند. بعد به عنوان مثال، من در یک سمت میخوابیدم و او باید در سمت دیگر میخوابید و سرهای مان اینطوری قرار میگرفت. حتی در خانه راهب ها هم هنوز دستش را دراز میکرد تا دست مرا بگیرد. نمیتوانست کار دیگری انجام دهد، برای همین دست اش را دراز میکرد. اغلب اینطوری بود. بعد من سرم را تراشیدم و به آلمان بازگشتم تا در یک معبد زندگی کنم. او به دیدن من آمد. نمیتوانست در ملاء عام دست مرا بگیرد، چون همه می دیدند. اما در زیر میز، پایش را روی پای من گذاشت (برای ابراز عشق اش.) و لبخند زد. گفتم: "آه! پایت را بردار." او چنین شوهری بود، همیشه همسرش را خوشحال میکرد. لزوماً نیاز نیست که ثروتمند یا خوش تیپ باشید. مسلم است که اگر خوش تیپ باشید بهتر است، اما لازم نیست. اگر به او توجه کنید حس میکند که همیشه دوست اش دارید و همیشه او را به یاد دارید. بعد خوش اش می آید. لزوماً نباید ثروتمند یا خوش قیافه یا دارای عنوان دکترآ باشید، لزوماً اینطور نیست. به طور ضمنی اینها را میگویم تا اگر هنوز میخواهید از خانواده تان حفاظت کنید، مطلع باشید. چون ازدواج کردید، همچنان از آن محافظت کنید. وگرنه در جهان صلح نخواهیم داشت. صلح جهانی از خانه آغاز میشود.

 

  یک داستانی در مورد یک مردی بود که به یک مهمانی دعوت شد. وقتی همه در حال سلام و احوالپرسی با همدیگر بودند، او همینطور غذا میخورد. او یکی بعد از دیگری و خیلی زود همه غذاها را تمام کرد. وقتی مهمان ها با وقار و متانت همدیگر را دعوت میکرد که چه کسی اول شروع کند، او همه غذاها را خورده بود. بعد مهمان ها از او پرسیدند: "نشان برج فلکی ات چیست؟" او گفت... اهمیتی ندارد. خروس یا اردک خوب است. مهمان ها گفتند: "خدا را شکر که ببر نیستی، وگرنه..." (وگرنه همه مهمان ها را میخورد. ) "وگرنه ما را هم خورده بودی." مردم او را مسخره میکردند. خدا را شکر که نشان برج فلکی اش ببر نبود.

 

شما میدانید چطور خوب به مردم خدمت کنید. (خیلی ممنون، استاد. ) شوهر شما برکات زیادی دارد. شوهر داری؟ (بله. ) به او بگوئید: "برکت زیادی شامل حال او شده." (ممنون، استاد. ) خیلی به او حسادت میکنم. احتمالاً شوهرش به او خوب آموزش داده است. ازدواج خوبی ها و بدی های خود را دارد. اگر ازدواج کنید، یاد می گیرید که چطور سازگار شوید، چطور آشتی کنید و با ملاحظه باشید. در مورد دوست پسر و دوست دختر هم همینطور است. اگر با هم زندگی کنند، سازگار میشوند. یاد میگیرند که سازگار شوند و توجه داشته باشند، تا بتوانند با آرامش بیشتری در کنار هم باشند.

 

همچنین یاد میگیرند که لباس بشویند و خیاطی کنند، کارهایی که قبلاً مادرشان انجام میداد. یک لطیفه دیگر هم هست. یک مرد جوانی بود که اغلب یا دکمه اش می افتاد یا لباس اش نخ کش میشد. (نخ کش میشد. ) جاهای مختلفی از لباس اش نخ کش میشد. دوست اش به او گفت: "بعد که ازدواج کنی همه چیز خوب میشود." او گفت: "هنوز با دختری آشنا نشده ام." بعد یک روز بالاخره یک دختری پیدا کرد و ازدواج کرد. دوست اش گفت: "می بینم که از بعد از ازدواج فرق کردی. دیگه دکمه ات مشکل ندارد و لباس ات نخ کش نیست. خوب است که مرتب و منظم شدی. حتماً همسر خوبی داری، اینطور نیست؟" گفت: "بله، او به من یاد داد که چطور لباس های او و خودم را بدوزم." این یکی عالی بوده است. (او میتوانست کارهایی انجام دهد که قبلاً نمی توانست. ) او همه چیز یاد گرفته بود، شاید از جمله آشپزی.

یک داستان دیگر. یک مردی به من گفت که میخواهد ازدواج کند. گفتم: "چرا میخواهی حالا ازدواج کنی؟ اما قبلاً نمی خواستی." گفت: "هر روز صبح بعد از خوردن نوشیدنی، باید با عجله به سر کار میرفتم و فنجان را همان جا میگذاشتم. بعد که به خانه می آمدم، فنجان کثیف هنوز آنجا بود." یعنی کسی نبود که ظرف ها را بشوید یا کارهای دیگر را انجام دهد. بعد که ازدواج کرد، از او پرسیدم: "حالا اوضاع چطور است؟" گفت: "حالا یک فنجان دیگر هم آنجاست." وقتی به خانه باز میگشت باید فنجان همسرش را هم می شست. همسرش هم باید کار میکرد. امروزه کسی از کسی مراقبت نمیکند. ابتدا یک فنجان بود، حالا یکی دیگر هم اضافه شده بود. (او فقط یک فنجان داشت، بعد که همسر گرفت باید فنجان همسرش را هم می شست. ) حالا همسر دارد و باید فنجان او را هم بشورد. (میخواستند ببینند که چه کسی زودتر تحمل اش از دیدن آنها بسر می رسد. هر کسی اولین فنجان را می شست، دومی را هم می شست. ) حتما شوهر چنین کند. همسرش خوب به او آموزش داده بود که بعد از رفتن به خانه، دو فنجان را بشوید.

من از این چیزها زیاد دیده ام و بعضی متشرفین به من گفته اند. گاهی مرد میخواهد مقداری نودل (وگان) درست کند، چون احتمالاً همچنان بعد از شام گرسنه است. بعد از کار، شب به خانه می آید و میخواهد مقداری نودل درست کند. همسرش میگوید: "ببین، من ظرف ها را نمی شویم. باید خودت بشوری." بله. همسر ابتدا هشدار را میدهد. همسر میترسد که ظرف غذا همچنان آنجا بماند. نمیدانم چرا زندگی مشترک سبب میشود که زوج ها در نهایت نسبت به هم بد شوند. ازدواج فوایدی هم دارد. سبب میشود مسئولیت پذیر تر شوید. قبل از ازدواج، مرد شاید چیزها و لباس هایش را گاهی با بی توجهی هر جایی بیندازد. بعد که ازدواج میکند، همسرش به او هشدار میدهد و او به تدریج مسئولیت پذیر تر و منظم تر میشود. مجردها فرق دارند. همینطوری صحبت میکنم؛ در مورد شما نیست. اگر حس خوبی دارید، مشکلی نیست. همه اینها لطیفه هستند. از قبل هشدار میدهم تا بعد اگر احیاناً مشکلی پیش آمد، نگویند: "استاد، شما باید قبلاً به من میگفتید. حالا خیلی دیر شده است." "اگر زودتر گفته بودید، من بیشتر دقت میکردم."

بیشتر تماشا کنید
همه قسمت‌ها  (1/2)
1
2020-06-13
5986 نظرات
2
2020-06-14
4558 نظرات
بیشتر تماشا کنید
آخرین ویدئوها
به اشتراک گذاری
به اشتراک گذاشتن در
جاسازی
شروع در
دانلود
موبایل
موبایل
آیفون
اندروید
تماشا در مرورگر موبایل
GO
GO
Prompt
OK
اپلیکیشن
«کد پاسخ سریع» را اسکن کنید یا برای دانلود، سیستم تلفن را به درستی انتخاب کنید
آیفون
اندروید